ناآشنا

کسی که مثل هیچکس نیست

هر چند باشی عاشقی دل نگران

 

حس می کنم این را که شبی در باران

 

((این بازی ِ تا ابد کنارت هستم ))

 

با سوت قطار می پذیرد پایان...!

نوشته شده در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,ساعت 18:46 توسط رها| |

 

 

امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبی دنیای ما. یک روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.ژاله و منصور ۸ سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.آنها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو و بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود. ۷سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.....


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:25 توسط رها| |

من هنوز عاشقتم

 

 

لب ساحل توی دریا

با دلی افتاده از پا

می شینم تا که بدونی

من هنوز دیوونتم

 

 

توی سرمای زمستون

با دلی آشفته و خون

می شینم روی برفا

تا بگم عاشقتم

 

 

عکس تو روی دیوار

می زنم به یادت گیتار

با دلی زارو گرفتار

من میگم دوستت دارم

 

 

گلای تو گلدون

من هنوز عاشق و مجنون

مثل یه مرده بی جون

من ازت بی خبرم

 

اسیر زندون نگاهت

محتاج صدای پایت

تشنه برق نگاهت

کی میای به دیدنم

 

 

روی میز نامه ی تو

من هنوز عاشق تو

گفتی زود برمیگردی

من هنوز منتظرم!

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:54 توسط رها| |

 

روز والنتاین (روز عشاق و یا روز عشق ورزی) مصادف با 25 بهمن‌ماه (14 فوریه) در بعضی فرهنگها روز ابراز عشق است.
این ابراز عشق معمولاً با فرستادن کارت والنتاین به صورت ناشناس انجام می‌شود. سابقه? تاریخی روز والنتاین به جشنی که به افتخار قدیس والنتاین در کلیساهای کاتولیک برگزار می‌شد، باز می‌گردد


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت 1:26 توسط رها| |

عشق را تن پوش جانم میکنی

چتری از گل سایه بانم میکنی

ای صدای عشق در جان و تنم

آن سکوت ساکت و تنها منم

من پر از اندوه چشمان توام

آشنایی دل پریشان توام

آتش عشق تو در جان من است

عاشقی معنای ایمان من است

کی به آرامی صدایم میکنی

از غم دوری رهایم میکنی

ای که در عشق و صداقت نوبری

کی مرا با خود از این جا می بری؟!

نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:,ساعت 23:43 توسط رها| |

باران که می بارد تو در راهی

از دشت شب تا باغ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز

با ابر و آب و آسمان جاری

تا عطر آهنگ تو می رقصد

تا شعر باران تو می گیرد......

نوشته شده در پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:13 توسط رها| |

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 2:46 توسط رها| |

وقتی معلم پرسید:  عشق چند بخشه؟

زود دستمو بالا بردم گفتم:     یک بخش!

اما از وقتی تو رو شناختم فهمیدم عشق 3 بخشه:

عطش دیدنت...

شوق بودنت....

و اندازه ی بی تو موندنت

 

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 2:29 توسط رها| |

برای چشم هایم نماز باران بخوان

بغض کرده

                       ابری ست

                                           اما...............

نمی بارد!

 

نوشته شده در دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:7 توسط رها| |

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران! من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران , بزن شاید تو خاموشم کنی!!!

نوشته شده در جمعه 8 مهر 1390برچسب:,ساعت 2:38 توسط رها| |


Power By: LoxBlog.Com